چهارم محرّم غزل طائرقدسی 1391
الا ای طائر قدسی در این ویرانه برزنها
بسی دام استودیو و دد بسی غول است ورهزنها
دراین جای مخوف ای مرغ جان ایمن کجا باشی
گذرزین جای ناامن ونما رو سوی مأمنها
دراین کوی ودراین برزن چه پیش آمد ترا رهزن
به یک دو دانه ارزن فروماندی زخرمنها
دراین لای ولجنهاودراین ویرانه گلخنها
شدازیادتوآنریحان وروح وباغ وگلشنها
سحرگاهی که می آیدنسیم کوی دلدارت
ترابایدکه برکویش بود هردم نشیمنها
حجاب دیده دل گرددت آمال دنیاوی
کجادیدن توانی تابود اینگونه دیدنها
همه خوهای ناپاکت تراگردنداژدرها تراگردندنشترهاتراگردندسوزنها
زُدالوح دلت ازتیرگیهای هواهایت
که تاافرشتگان درجان توسازندمسکنها
تراازدست تو سوراست وفرجاه است وآرامی
تراازدست توسوزاست وفریاداستوشیونها
یکی شمس حقیقت می درخشددرهمه عالم
تعیّنهای امکانی بودمانندروزنها
نه جان اندربدن باشد که آن روح است واین جسم است
بودازپرتوانفس بقای صورت تنها
چوباشدعالم دانی مثال عالم عالی
همی دانی که هرچیزیبرای اوست مخزنها
بجزیکتاجمال حسن مطلق نیست درهستی
حسن راچشم حقبین است وحق گویند روشنها
سیر سماوات دیوان اشعار حضرت علامه حسن زاده آملی
,دراین ,ویرانه ,حسن ,جان ,کوی , ,طائر قدسی ,شمس حقیقت ,حقیقت می ,می درخشددرهمه
درباره این سایت